فقر درنظر کودکان
روزي يك مرد ثروتمند ، پسر بچه كوچكش را به يك ده برد تا به او نشان
دهد مردمي كه در آن جا زندگي م ي كنند چقدر فقير هستند
يك شب را در خانه محقر يك روستايي به سر بردند
در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسید:نظرت درمورد
مسافرت مان چه بود؟
پسرپاسخ داد عالی بودپدرپدرپرسید:آیابه زندگی آن هاتوجه کردی؟
پسر پاسخ داد فکر می کنم
پدرپرسید:چه چیزی ازاین سفر یاد گرفتی؟
پسر كمي انديشيد و بعد به آرامي گفت
فهميدم كه ما د ر خانه يك سگ
داریمو آن ها چهارتا
. ما در حياط مان فانوس هاي تزئيني داريم و آ نهاستارگان را دارند
. حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آنهابي انتهاست
در پايان حرف هاي پسر، زبان مرد بند آمده بود
. پسر اضافه كرد.متشکرمپدر كه به من نشان دادي ما واقعأ چقدر فقير هستيم
+ نوشته شده در چهارشنبه دوم آذر ۱۳۹۰ ساعت 11:50 توسط حمدی
|