احاديث متفرقه و لطائف
1808- عَن النَّواس بنِ سَمْعانَ رضي اللَّه عَنْهُ قال: ذَكَرَ رَسُولُ
اللَّهِ صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم الدَّجَّالَ ذَاتَ غَدَاة، فَخَفَّض
فِيه، وَرَفَع حَتَّى ظَنَناه في طَائِفَةِ النَّخْل، فَلَمَّا رُحْنَا
إلَيْه، عَرَفَ ذلكَ فِينَا فقال: « ما شأنكم؟ » قُلْنَا: يَارَسُولَ
اللَّهِ ذَكَرْتَ الدَّجَّال الْغَدَاة، فَخَفَّضْتَ فِيهِ وَرَفَعْت،
حَتَّى ظَنَنَّاه في طَائِفةِ
النَّخْلِ فقال: « غَيْرُ الدَّجَالِ أخْوفَني عَلَيْكُم، إنْ يخْرجْ وأنآ فِيكُم، فَأنَا حَجِيجُه دونَكُم، وَإنْ يَخْرجْ وَلَسْتُ فِيكُم، فكلُّ امريءٍ حَجيجُ نَفْسِه، واللَّه خَليفَتي عَلى كُلِّ مُسْلِم. إنَّه شَابٌ قَطَطٌ عَيْنُهُ طَافِيَة، كأَنَّي أشَبِّهُه بعَبْدِ الْعُزَّى بن قَطَن، فَمَنْ أدْرَكَه مِنْكُم، فَلْيَقْرَأْ عَلَيْهِ فَوَاتِحَ سُورةِ الْكَهْف، إنَّه خَارِجٌ خَلَّةً بَينَ الشَّامِ وَالْعِرَاق، فَعَاثَ يمِيناً وَعاثَ شمالا، يَا عبَادَ اللَّه فَاثْبُتُوا » . قُلْنَا يا رسول اللَّه ومَالُبْثُه في ا
لأرْض؟ قال: « أرْبَعُون يَوْما: يَوْمٌ كَسَنَة، وَيَوْمٌ كَشَهْرٍ، وَيوْمٌ كجُمُعَة، وَسَائِرُ أيَّامِهِ كأَيَّامِكُم » . قُلْنَا: يا رَسُول اللَّه، فَذلكَ الْيَوْمُ الَّذِي كَسَنَةٍ أتكْفِينَا فِيهِ صلاةُ يَوْم؟ قال: « لا، اقْدُرُوا لَهُ قَدْرَهُ » . قُلْنَا: يَارَسُولَ اللَّهِ وَمَا إسْراعُهُ في الأرْض؟ قال: « كَالْغَيْث استَدبَرَتْه الرِّيح، فَيَأْتي على الْقَوْم، فَيَدْعُوهم، فَيؤْمنُونَ بِه، ويَسْتجيبون لَهُ فَيَأمُرُ السَّماءَ فَتُمْطِر، والأرْضَ فَتُنْبِت، فَتَرُوحُ عَلَيْهمْ سارِحتُهُم أطْوَلَ مَا كَانَتْ ذُرى ، وَأسْبَغَه ضُرُوعا، وأمَدَّهُ خَواصِرَ، ثُمَّ يَأْتي الْقَوْمَ فَيَدْعُوهم، فَيَرُدُّون عَلَيهِ قَوْله، فَيَنْصَرف عَنْهُم، فَيُصْبحُون مُمْحِلينَ لَيْسَ بأيْدِيهم شَيءٌ منْ أمْوالِهم، وَيَمُرُّ بِالخَربَةٍِ فَيقول لَهَا: أخْرجِي كُنُوزَك، فَتَتْبَعُه، كُنُوزُهَا كَيَعَاسِيب النَّحْل، ثُّمَّ يدْعُو رَجُلاً مُمْتَلِئاً شَباباً فَيضْربُهُ بالسَّيْف، فَيَقْطَعه، جِزْلَتَيْن رَمْيَةَ الْغَرَض، ثُمَّ يَدْعُوه، فَيُقْبِل، وَيَتَهلَّلُ وجْهُهُ يَضْحَك. فَبَينَما هُو كَذلكَ إذْ بَعَثَ اللَّه تَعَالى المسِيحَ ابْنَ مَرْيم صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم، فَيَنْزِلُ عِنْد المَنَارَةِ الْبَيْضـَآءِ شَرْقيَّ دِمَشْقَ بَيْنَ مَهْرُودتَيْن، وَاضعاً كَفَّيْهِ عَلى أجْنِحةِ مَلَكَيْن، إذا طَأْطَأَ رَأسه، قَطَرَ وإذا رَفَعَهُ تَحدَّر مِنْهُ جُمَانٌ كَاللُّؤلُؤ ، فَلا يَحِلُّ لِكَافِر يَجِدُّ ريحَ نَفَسِه إلاَّ مات، ونَفَسُهُ يَنْتَهِي إلى حَيْثُ يَنْتَهِي طَرْفُه، فَيَطْلُبُه حَتَّى يُدْرِكَهُ
بَباب لُدٍّ فَيَقْتُلُه. ثُمَّ يأتي عِيسَى صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم قَوْماً قَدْ عَصَمَهُمُ اللَّه مِنْه، فَيَمْسَحُ عنْ وُجوهِهِم، ويحَدِّثُهُم بِدرَجاتِهم في الجنَّة. فَبَينَما هُوَ كَذلِكَ إذْ أوْحَى اللَّه تَعَالى إلى عِيسى صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم أنِّي قَدْ أَخرَجتُ عِبَاداً لي لا يدانِ لأحَدٍ بقِتَالهم، فَحَرِّزْ عِبادي إلى الطُّور، وَيَبْعَثُ اللَّه يَأْجُوجَ ومَأجوجَ وَهُمْ مِنْ كُلِّ حَدِبٍ يَنْسلُون، فيَمُرُّ أوَائلُهُم عَلى بُحَيْرةِ طَبرِيَّةَ فَيَشْرَبون مَا فيهَا، وَيمُرُّ آخِرُهُمْ فيقولُون: لَقَدْ كَانَ بهَذِهِ مرَّةً ماءٌ . وَيُحْصَرُ نبي اللَّهِ عِيسَى صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم وَأصْحَابُهُ حَتَّى يكُونَ رأْسُ الثَّوْرِ لأحدِهمْ خيْراً منْ مائَةِ دِينَارٍ لأحَدِكُمُ الْيَوْم، فَيرْغَبُ نبي اللَّه عِيسَى
صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم وأَصْحَابُه، رضي اللَّه عَنْهُم، إلى اللَّهِ تَعَالى، فَيُرْسِلُ اللَّه تَعَالى عَلَيْهِمْ النَّغَفَ في رِقَابِهِم، فَيُصبحُون فَرْسى كَموْتِ نَفْسٍ وَاحِدَة، ثُمَّ يهْبِطُ نبي اللَّه عيسى صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم وَأصْحابهُ رضي اللَّه عَنْهُم، إلى الأرْض، فَلاَ يَجِدُون في الأرْضِ مَوْضِعَ شِبْرٍ إلاَّ مَلأهُ زَهَمُهُمْ وَنَتَنُهُمْ ، فَيَرْغَبُ نبي اللَّه عِيسَى صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم وَأصْحابُهُ رضي اللَّه عَنْهُمْ إلى اللَّه تَعَالَى ، فَيُرْسِلُ اللَّه تَعَالى طيْراً كَأعْنَاقِ الْبُخْت، فَتحْمِلُهُم، فَتَطرَحُهم حَيْتُ شَآءَ اللَّه، ثُمَّ يُرْسِلُ اللَّه عَزَّ وجَلَّ مـطَراً لا يَكِنُّ
مِنْهُ بَيْتُ مَدَرٍ ولا وَبَر، فَيَغْسِلُ الأرْضَ حَتَّى
يَتْرُكَهَا كالزَّلَقَة. ثُمَّ يُقَالُ لِلأرْض: أنْبِتي ثَمرَتَك،
ورُدِّي برَكَتَك، فَيَوْمئِذٍ تأكُلُ الْعِصَابَة مِن الرُّمَّانَةِ،
وَيسْتظِلون بِقِحْفِهَا، وَيُبارَكُ في الرِّسْلِ حَتَّى إنَّ اللَّقْحَةَ
مِنَ الإبِلِ لَتَكْفي الفئَامَ مِنَ النَّاس، وَاللَّقْحَةَ مِنَ
الْبَقَرِ لَتَكْفي الْقَبِيلَةَ مِنَ النَّاس، وَاللَّقْحَةَ مِنَ
الْغَنمِ لَتَكْفي الفَخِذَ مِنَ النَّاس.فَبَيْنَمَا هُمْ كَذَلِكَ إذْ
بَعَثَ اللَّه تَعالَى رِيحاً طَيِّبَة، فَتأْخُذُهم تَحْتَ آبَاطِهِم،
فَتَقْبِضُ رُوحَ كُلِّ مُؤمِن وكُلِّ مُسْلِم، وَيبْقَى شِرَارُ النَّاسِ
يَتهَارجُون فِيهَا تَهَارُج الْحُمُرِ فَعَلَيْهِم تَقُومُ السَّاعَةُ»
رواهُ مسلم.
1808- از نواس بن سمعان رضی الله عنه روايت شده که گفت:
رسول الله صلی الله عليه وسلم صبحگاهی دجال را ياد آوری کرده و فتنه اش را
بزرگ شمرد و سپس کارش را بی ارزش جلوه داد تا اينکه گمان کرديم شايد در
پيش انبوهی از درختان خرما
موجود است و چون نزدش رفتيم اين مطلب را از ما
دريافته و فرمود: چه کار داريد؟
گفتيم: يا رسول الله صلی الله عليه
وسلم! صبح از دجال ياد آوری کرده و کوچک و خوار و بزرگش شمردی تا اينکه
گمان کرديم که او در پيش انبوهی از درختان خرما وجود دارد.
فرمود: غير
دجال مرا بر شما ترسانده است، زيرا اگر برآيد و من در ميان شما باشم من
با او ستيز می کنم نه شما، و اگر برآيد در حاليکه من در ميان شما نيستم، پس
هر شخص از جای خود با او مخاصمه می کند.
خداوند تعالی خليفهء من بر هر
مسلمان است. او (دجال) جوانی است که موی بس مجعد دارد و يک چشمش کور است.
گوئی من او را به عبد العزی بن قطن تشبيه می کنم، و آنکه از شما وی را
دريابد، بايد که بر او آيات نخستين سورهء کهف را بخواند. او در راهی ميان
شام و عراق می
برآيد و در راست و چپ فساد ايجاد می کند. ای بندگان خدا ثابت
قدم باشيد.
گفتيم: يا رسول الله صلی الله عليه وسلم! چقدر در زمين درنگ می کند؟
فرمود: چهل روز. روزی مثل سال و روزی مثل ماه و روزی مثل هفته و روزهای ديگرش مثل روزهای ماست.
گفتيم: يا رسول الله صلی الله عليه وسلم! پس آن روزی که مثل سال است، آيا نماز يک روز ما در آن کافی است؟
فرمود: نه. آن روز را اندازه کنيد.
گفتيم: يا رسول الله صلی الله عليه وسلم! شتاب و تيزی او در زمين چطور است؟
فرمود: مانند ابری که باد در عقبش باشد، پس بر سر گروهی آمده و آنها را
دعوت می کند و به او ايمان می آورند و دعوت او را می پذيرند. وی آسمان را
امر می کند و می بارد و زمين را امر می کند و می روياند، و مالهای رها شده
شان به آنها به نحوی بزرگتر وچاقتر باز می گردد، در
حاليکه پستانهای آنها
پرتر بوده و سرينهای آنها چاقتر است.
باز نزد گروهی آمده و آنها را
دعوت می کند، سخنش را رد می کنند و از آنها روی می گرداند و به آنها
خشکسالی رسيده و در نزد شان چيزی از مالهای شان نمی ماند و او از کنار
ويرانه ای گذشته می گويد: گنجهايت را بيرون کن. گنجهايش همچون زنبورهای عسل
بدنبال وی می افتد. سپس مردی را که در عنفوان جوانی است می خواند و به
شمشيرش زده دو پاره می کند، مثل اينکه تير به نشانه بخورد و باز او را می
خواند و او روی می آورد و رويش (دجال) از شادی روشن شده و می خندد.
در
اثنائی که او به اين حال قرار دارد، خداوند عيسی عليه السلام را می فرستد و
وی در کنار منارهء سفيد در شرق دمشق بين دو جامهء رنگ شده فرود می آيد، در
حاليکه کفهای دو دستش بر بالهای دو فرشته نهاده شده است و هر گاه سرش را
پايين کند، قطرات آب از آن می چکد و
چون سرش را بالا کند، دانه های نقره ای
مانند لؤلؤ از آن تراوش می کند (مقصود آب زلال و روشن نقره مانند است). پس
برای هيچ کافری که بوی او را می يابد روا نيست جز اينکه بميرد.
و
دجال را جستجو می کند تا اينکه او را به باب لد (شهری نزديک بيت المقدس)
دريافته و او را می کشد. باز عيسی عليه السلام نزد گروهی می آيد که خداوند
آنان را از او (دجال) حفظ نموده
آمده و روی شان را دست کشيده و از مراتب
شان در بهشت با آنها صحبت می کند. در حينيکه وی به اين کار مشغول است،
خداوند تعالی به عيسی عليه السلام وحی می رساند که من بندگانی را برآوردم
که کسی يارای مقابله را آنان را ندارد، تو بندگانم را به طوری جمع کن.
خداوند يأجوج و مأجوج را بر می انگيزد که از هر گوشه می شتابند که اولين
دستهء شان از کنار درياچهء طبرستان گذشته و همهء آب آن را می آشامند و
آخرين دسته شان می گذرد و می گويند که روزی در اين (درياچه) آب بوده است و
پيامبر خدا عيسی عليه السلام و يارانش محاصره می شوند تا اينکه کلهء گاوی
برای شان بيشتر از صد دينار برای شما امروزه ارزش دارد.
و پيامبر خدا
عيسی عليه السلام و يارانش رو به خدا می آورند و خداوند کرمهائی را در
گردنهای شان پديد می آورد و مثل يک نفر همه به قتل می رسند. باز پيامبر خدا
عيسی عليه
السلام و يارانش فرود می آيند و يک وجب جايی را نمی يابند که از بوی بد شان متعفن نشده باشد و او و يارانش بخدا روی می آورند و خداوند هم پرندگانی را مثل گردنهای شترهای بختی می فرستد و آنان را برداشته و به جائی که خدا بخواهد می اندازند. بعد از آن خداوند بارانی را می فرستد که در برابر آن هيچ خانهء کلوخی و پشمی نمی ماند که زمين را شسته و لغزنده می سازد. سپس به زمين گفته می شود که ميوه ات را برويان و برکتت را بيرون کن، پس در آن
هنگام گروهی از يک انار می خورند و در سايهء پوست آن قرار می
گيرند.
و در شير برکت می نهد، بگونهء که شتر شيرده برای يک گروه بسنده
است و گاو شيرده برای يک قبيله بسنده است و گوسفند شيرده برای يک دسته از
مردم بسنده است تا خداوند باد خوشی را فرستد و از زير بغل های شان گرفته و
روح مؤمن و مسلمان را قبض می کند. و بد ترين مردم می مانند که چون خران با
هم می لولند و بر آنان قيامت برپا شود.
1809- وَعَنْ رِبْعيِّ
بْنِ حِرَاشٍ قَال: انْطَلَقْتُ مَعَ أبي مسْعُودٍ الأنْصارِيِّ إلى
حُذَيْفَةَ بْنِ الْيَمَانِ رضي اللَّه عنهم فَقَالَ لَهُ أبُو مسعود،
حَدِّثْني مَا سمِعْت مِنْ رَسُولِ اللَّه صَلّى اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم،
في الدَّجَّال قال: « إنَّ الدَّجَّالَ يَخْرُجُ وَإنَّ مَعَهُ ماءً
وَنَارا، فَأَمَّا الَّذِي يَرَاهُ النَّاسُ ماءً فَنَارٌ تُحْرِقُ،
وَأمَّا الَّذِي يَرَاهُ النَّاسُ نَارا، فَمَاءٌ بَاردٌ عذْب،فَمَنْ
أدْرَكَهُ مِنْكُم، فَلْيَقَعْ في الذي يَراهُ نَارا، فَإنَّهُ ماءٌ عَذْبٌ
طَيِّبُ » فَقَالَ أبُو مَسْعُود: وَأنَا قَدْ سَمِعْتُه. متَّفَقٌ
عَلَيْه.
1809- از ربعی بن حراش روايت است که گفت:
من با ابی
مسعود انصاری نزد حذيفه رضی الله عنه رفتم. ابو مسعود به وی گفت: در بارهء
آنچه که از رسول الله صلی الله عليه وسلم در بارهء دجال شنيدی به من صحبت
کن. گفت: دجال می برآيد وهمراهش آب و آتش است و آنچه را که مردم آب می
بينند، آتشی است که می سوزاند و آنچه را که مردم آتش می بينند، آب سرد
شيرين است. آنکه از شما وی را دريابد که خود را در آنچه که آن را آتش می
بيند، بيندازد، زيرا که آب شيرين پاکی است. سپس ابو مسعود گفت: من هم آنرا
شنيده ام.
+ نوشته شده در شنبه ششم اسفند ۱۳۹۰ ساعت 22:50 توسط حمدی
|