ابلهی ديدم سمين ، خلعتی ثمين بر بر و مرکبی تازی در زير و قصبی مصری بر سر
کسی گفت : سعدی چگونه همی بينی اين ديبای معلم برين حيوان لايعلم ؟ گفتم :
قد شابه بالوری حمار
عجلا جسدا له خوار
يک خلقت زيبا به از هزار خلعت ديبا.
به آدمى نتوان گفت ماند اين حيوان
مگر دراعه و دستار و نقش بيرونش
بگرد در همه اسباب و ملك و هستى او
آه هيچ چيز نبينى حلال جز خونش