احتیاج به شیخ در تربیت انسان و سلوک راه
احتیاج به شیخ در تربیت انسان و سلوک راه
هَلْ أَتَّبِعُكَ عَلَى أَن
تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدًا (کهف ۶۶)
الشیخ فی قومه کالنبی فی
امته (حدیث نبوی)
بدانک در سلوک راه و وصول به عالم یقین ، از شیخی کامل
راهبر ، راهشناس ، صاحب ولایت و صاحب تصرف گریز نباشد .
از هر چه بجز می است
، کوتاهی به وانگه ز کف بتان خرگاهی به !
مشایخ بتان خرگاه
حضرتند.
موسی را با کمال رتبه نبوت و درجه رسالت و اولوالعزمی ، در بدایت
حال ده سال ملازمت خدمت شعیب می بایست تا استحقاق شرف مکالمه حق یابد . بعد از آنکه
به دولت کلیم اللهی رسیده بود ، دیگر باره در دبیرستان تعلم علم لدنی از معلم
التماس ابجد متابعت می بایست کرد و آنگه معلم او را اولین تخته الف بی می
نویسد.
در واقعه نگر :
سوری که درو هزار جان قربان است چه جای دهل
زنان بی سامان است
مفتون و مغرور و ممکور این راه کسی است که پندارد بادیه ی
بی پایان کعبه ی وصال به سیر قدم بشری بی دلیل و بدرقه قطع توان کرد .
اگر
چه در بدایت هدایت نه پیغمبر حاجت است نه به شیخ و آن تخم طلب است که در زمین دل ها
جز به تأثیر نظر عنایت نیفتد . ولیکن هر کجا آن تخم پدید آمد ، در پرورش آن به
پیغمبر و شیخ حاجت افتد.
بدانک احتیاج مرید سالک به شیخ واصل کامل از وجوهات
بسیارست:
وجه اول آنکه راه ظاهر به کعبه ی صورت بی دلیلی راهشناس نمی توان
برد ، با آنکه رونده ی آن راه هم دیده ی راه بین دارد ، هم قوت قدم ، هم راه ظاهر
است و هم مسافت معین . آنجا که راه حقیقت است صد و بیست و اند هزار نقطه ی نبوت و
عنصر رسالت قدم زدند ، نشان یک قدم ظاهر نیست.
مردان رهش به همت و دیده روند
زان در ره عشق ، هیچ پی پیدا نیست
و مبتدی سالک در این راه ، اول نه نظر
دارد نه قدم ، با آنکه ابتدا جمله را از دروازه ظلومی و جهولی در آوردند تا هیچ کس
از خود دم بینایی و شناسایی این راه نزند . بیابانی چنین بی پایان یقین باشد که بی
دلیلی دیده بخش نتوان رفت.
وجه دوم همچنانکه در راه صورت سرّاق و قطاع
الطريق بسیارند که بی بدرقه (رهبر و راهنما) نتوان رفت نتوان رفت ، در راه حقیقت
زخارف دنیاوی و نفس و هوی و اخوان السو و شیاطین جمله راهزنانند ، بی بدرقه ی صاحب
ولایتی نتوان رفت.
وجه سوم آنکه در این را مزلات و آفات و شبهات بسیار است ،
و عقبات گوناگون بیشمار ، تا فلاسفه به تنهاروی در چندین ورطه ی هایل شبهات افتادند
، و دین و ایمان به باد دادند . و همچنین دهری و طبایعی براهمه و اهل تشبیه و معطله
و اباحتیه و اهل هوا و بدع و ملاحده جمله آنند که بی شیخی و مقتدایی در سلوک این
راه شروع کردند ، عقبات و مزلات قطع نتوانستند کرد ، هریک در وادی آفتی و شبهتی
دیگر از راه بیفتادند و هلاک گشتند
تو چون موری و این راهی است همچون روی بت
رویان مرو زنهار بر تقلید و بر تخمین و بر عمیا
صاحب سعادتانی که در حمایت
ولایت مشایخ کامل سلوک کرده اند ، به سر جمله ی آفات و مزلات رسیده اند ، و جملگی
شبهات مطالعه کرده و باز دیده و دانسته که هر وظیفه ای را از اهل هوا و بدع از کدام
مزله به دوزخ برده اند.ولیکن آن صاحب سعادتان در پناه دولت صاحب ولایتان از آن
مزلات به سلامت عبور کرده اند.
وجه چهارم آنکه روندگان را از ابتلا و امتحان
گوناگون که سرتاسر این راه از آن است وقفات و فترات بسیار افتد. شیخی صاحب تصرف
باید ، تا به تصرف ولایت ، مرید را از وقفه و فترت باز ستاند ، و باز گرمی طلب .
صدق ارادت در او پدید آرد و به لطایف الحیل قبض و ملالت و فسردگی از طبع او بیرون
برد و به عبارات و اشارات لطیفه داعیع شوق در باطن او پدید آرد.
وجه پنجم
آنکه در این راه رونده را علل و امراض امراض در نهاد پدید آید و بعضی مواد فاسد
غالب می شود و مزاج طلب و ارادت انحراف پذیرد که به طبیب حاذق احتیاج افتد تا به
معالجه ی بصواب در ازالت مرض و تسکین مواد کوشد ، و الا از راه باز ماند. بل که این
آفات در ابتدا هر مریدی را حاصل باشد ، تا ازالت آن طبیب القلوب به ادویه ی صالح
نکند ، استطاعت سلوک ممکن نگردد.
و باز چون در راه بدین آفات و علل یا به
بعضی مبتلا شود به شیخ که طبیب حاذق است حاجت افتد و الا همچون دیگر روندگان در
مقامی از مقامات باز ماند و به آفتی معلول گرددکه خوف خلل ایمان باشد . چنانکه در
هر منزل و مقام این راه صد هزار صادق و صدیق بیش منقطع شده اند و به علتها معلول
گشته و ایمان به باد داده.
وجه ششم آنکه سالک در این راه به بعضی مقامات
روحانی رسد که روح او از کسوت بشریت و لباس آب و گل مجرد شود و پرتوی از ظهور آثار
صفات حق بدو پیوندد و او بجملگی انوار و صفات روحانی بر سالک تجلی کند.
در
این مقام چون آینه ی دل صفا یافته است ، پذیرای عکس تجلی روح گردد و ذوق "انا الحق"
و "سبحانی" در خود باز یابد ، غرور پندار یافت کمال و وصول به مقصد حقیقی در وی
پدید آید و نظر عقل و فهم و وهم او ادراک آن نکند البته که کسی از انبیا و اولیا از
این مقام فراتر رفته است.
در چنین ورطه ای اگر نه تصرفات ولایت شیخ _که صورت
لطف حق است_ دستگیر او شود ، خوف زوال ایمان باشد و آفت حلول و اتحاد هم در ایمان
توقع توان داشت.
پس شیخی کامل واقعه شناس باید تا او را به تصرف ولایت از
این پندار بیرون آرد و بیان مقام او کند و آنچه مافوق آن مقام است در نظر او دارد و
بدان تشویق کند تا مرید از این مزله خلاص یابد و دیگر باره روی به راه نهد و الابر
این عقبه چنان بند شود که به هیچ وجه خلاص نتواند یافت.
وجه هفتم آنکه رونده
را در سلوک راه نمایش ها از غیب پدید آید و وقایع بر او گشاده شود و آن هریک اشارتی
بود از غیب به نقصان و زیادت مرتبت مرید و دلالت سیر و فترت او و نشان صفا و کدورت
دل و معرفت صفات ذمیمه و حمیده ی نفس و علامت حجب دنیاوی و آخرتی و آحوال شیطانی و
نفسانی و رحمانی و دیگر معانی از وقایع که در حد و حصر نیاید.
و مبتدی بر
این وقوف ندارد و نشناسد ، زیرا که این همه زبان غیب است و زبان غیب هم اهل غیب
دانند . شیخی باید مؤید به تأیید الهی و معلم به علم تأویلات غیبی ، تا بیان وقلیع
و کشف احوال مرید کند و او را به تدریج زبان غیب درآموزد و معلم و ترجمان او باشد.
و الا از آن اشارات و معانی محروم ماند و ترقی میسر نشود و معرفت مقامات حاصل
نیاید.
وجه هشتم آنکه هر سالک که سیر به قدر قوت قدم خویش کند ، به سالها
مسافت یک مقام از مقامات این راه قطع نتواند کرد زیرا که روش مبتدی از روش موران
ضعیف کمتر باشد.
هر مور کجا قطع کند این ره را کاین ره نه به پای هر کسی
بافته اند !
و بعضی مقامات است در این راه که عبور بر آن به طیران تواند بود
و مبتدی را طیران میسر نشود که او بر مثال تخمیست به مقام مرغی نا رسیده و به مقام
مرغی جز به تصرف مرغ نتوان رسید. پس شیخ مرغ صفت است ، مرید پون خود را بر پر و بال
ولایت او بندد ، مسافتهای بعید که به عمرها به خودی خود قطع نتوانستی کرد بر شهپر
همت شیخ به اندک روزگار قطع کند و در عالمی که طیران نتوانستی کرد به تبعیت شیخ
طیران کند.
این ضعیف در خوارزم سالکی را دید، او را شیخ ابوبکر جامی می
گفتند، از خراسان از ولایت جام بود . از جمله ی مجذوبان حق بود، شیخی معین نداشته
بود، اما به تصرفات جذبات حق مقامات عالی یافته بود، و از بسی عقبه های عظیم گذشته،
وقطع مسافتها کرده.
با این ضعیف در بیان مقامی از مقامات سخن می راند ،گفت:
بعد از آنکه چهل و پنج سال سیر کرده بودم ، بدین مقام رسیدم از صعوبت احوال این
مقام دو سال خون شکمم پدید آورد و بسی خون خوردم و جان دادم از راه صورت و معنی تا
حق تعالی مرا از این مقام عبره داد.
این ضعیف این حکایت در خدمت شیخ خویش
سلطان طریقت و مقتدای حقیقت مجدالدین بغدادی باز گفت . بر لفظ مبارک او رفت که :
هرگز کسی قدر مشایخ نشناسد و حق ایشان نتوان گزارد. ما را مریدان هستند که به دو
سال داد سلوک این راه از مبادی طریقت تا نهایت حقیقت بداده اند و چون بدین مقام
رسیده اند به یک روز یا به دو روز ایشان را از مقام عبور داده ایم که چنان عزیزی
بعد از مجاهده ی چهل و پنج ساله و مجذوبی حق دو سال در این مقام بمی ماند و آن همه
رنج می بیند.
وجه نهم آنکه سلوک این راه بواسطه ی ذکر تواند بود و ذکر که
بخود گویی تمام مفید نباشد تا آگه که به تلقین از شیخی نستانی.
وجه دهم آنکه
در حضرت پادشاهان صورتی اگر کسی خواهد درجتی یا مرتبتی یابد یا منصبی یا ولایتی
ستاند اگر چه او استحقاق آن ندارد یا خدمتی لایق آن منصب از دست او بر نخیزد چون به
حمایت مقربی از مقربان پادشاه رود و خود را بر او بندد و مقرب مقبول القول و منظور
نظر پادشاه باشد آن التماس در حضرت عرضه دارد پادشاه در عدم استحقاق و کم خدمتی آن
شخص ننگرد ، در حقوق سابق و مکانت و قربت این مقرب نگرد و قول او رد نکند و التماس
او مبذول دارد که اگر آن شخص بخود طلب کردی هرگز نیافتی.
در حضرت پادشاه
حقیقی بندگان مقرب اند که اگر التماس کنند که عالم را واشگونه کن ، مبذول دارد.این
مقام سر و پای برهنگان این درگاه است ، آنجا که ملوک و سلاطین دین اند و مقتدایان
عالم یقین اند ایشان را در حضرت نازها . آبرویهاست که در بیان و تقریر
نگنجد.
برگزیده مرصاد العباد ، شیخ نجم الدین رازی